ایرانشهرخ امام پاساژایرانزمین طبقه زیرین واحد:18:کافی نت نور
تا توانی دلی به دست اوردل شکستن هنرنمیباشد
 
 
در مورد ژاله کاظمی، بانوی دوبله ایران آثار غیرانتزاعی اش هم آمیخته با مهی رازآمیز بود. در كمتر تابلوی او، خطها و شكلهای تیز و شفاف به یاد می آورم. آنهایی كه با قلم موهای زمخت نقاشی كرده كه این ویژگی در طبیعتش هست، مثل تابلویی از نیلوفرهای مرداب بر سطح بركه ای. اما در تابلوهای ظریفش هم انگار هر منظره در مهی رقیق پوشیده شده، مثل عكسی كه با فیلتر فاگ گرفته شده باشد؛ از جمله منظره ای از دامنة تپه ای كه در جلو تصویر، دهانة سنگچین شدة چاهی بیش از همه خود را به چشم می كشد كه انگار رازی را در خود پنهان كرده است. همین چند ماه پیش، در پاییز سال 82 كه در افتتاح نمایشگاهی در گالری گلستان دیدمش، گفت: «باهات تماس می گیرم، یك كار اساسی دارم.» یادم نیست كلماتش دقیقاً همین ها بود یا نه، اما گفت كار مهمی دارد كه باید تماس بگیرد و قراری بگذاریم برای موضوعی كه انگار از نظر او مهم بود. چند هفته بعد تماس گرفت و خبر فعالیتهایش در زمینة دوبله را داد (استیون دالدری) و گویندگی به جای نیكول كیدمن در این فیلم، و همچنین گویندگی به جای كتی جورادو در دوبلة مجدد (فرد زینه مان) با مدیریت دوبلاژ ابوالحسن تهامی بود. كاظمی سال پیش از آن هم، پس از مدتها كمكاری در زمینة دوبله، در پی موفقیت نمایش نسخة زیرنویس دار (آلخاندرو آمنابار) در سینماهای تهران، در دوبلة این فیلم به جای نیكول كیدمن حرف زد. باری، آن روز پس از اعلام این خبر گفت: «اما كاری كه داشتم گفتن این خبر نبود. برای آن كار، یك روز دیگر زنگ می زنم تا قرار بگذاریم.» و گذشت و در گرداب زمستانی هرساله ام غرق شدم تا دوازدهم فروردین آن خبر سهمگین آمد كه اولش آدم فكر می كرد كسی قصد شوخی دارد. یا خودش شوخی كرده تا همچنان زنی رازآمیز باقی بماند. این جوری شد كه آخرش هم نفهمیدم چه می خواست بگوید و چرا این قضیه را تبدیل به یك راز كرده بود. معمولاً آدمها كه می گویند بعداً در مورد «فلان موضوع» با هم حرف می زنیم، لااقل تیترش را می گویند. اما شاید ژاله كاظمی رازورزی را دوست می داشت. شاید دوست داشت هر موضوع ساده ای را، همچون یك بازی، تبدیل به یك معمای كوچك كند. شاید بازی غافلگیری را دوست می داشت. حالا تنها حدسی كه می زنم این است كه احتمالاً از بیماری مرگبارش (سرطان لوزالمعده، كه نمی دانم این عضو لعنتی، با اسمی كه ریاضیات و زیست شناسی را به یاد می آورد، در كجای بدن آدمیزاد است) خبر داشته و می خواسته این موضوع را با من، به عنوان یك مطبوعاتی باسابقه كه چند بار از او تقاضای مصاحبه كرده و او هربار نپذیرفته، در میان بگذارد و مثلاً برای ثبت در تاریخ، این بار خودش پیشنهاد یك مصاحبة به اصطلاح «عمری» را بدهد. هنوز یادش بود در تابستان 72 كه برای در تدارك شمارة ویژة دوبله بودیم، روزی در نمایشگاه بین المللی تهران كه یك نمایشگاه نقاشی گروهی برپا بود، چقدر برای مصاحبه اصرار كردم و گفتم كه این شماره بدون حضور او ناقص است (و بود)، اما با خوشرویی و قاطعیت نپذیرفت؛ حتی وقتی او را «بانوی دوبلة ایران» خطاب كردم كه دیدم آشكارا حالتش تغییر كرد و چهره اش باز شد (بعدها هم شنیدم كه این عنوان را با غرور، از قول من برای دیگران نقل كرده است). پرهیز از مصاحبه هم گمان می كنم، علاوه بر دلایلی كه می گفت، در عمقش از همان گرایش او به رازورزی ریشه می گرفت. عكسش را هم دوست نداشت در مطبوعات چاپ شود. به مناسبتهایی كه خبرهایی از او در چاپ كردیم، حاضر نشد عكسهای جدیدش را برای چاپ بدهد؛ عكسهای قدیمی اش را هم كه نمی شد چاپ كرد. یك بار كه بالاخره تن به گفت وگویی كوتاه برای شرح فعالیتهایش در زمینة دوبله و گویندگی برای شمارة ویژة صدسالگی سینمای ایران داد، و از چاپ عكسش گریزی نبود، ناچار شدیم یكی از عكسهای قدیمی اش را كه به شكل «های كنتراست»، گویا در اوایل دهة 1350 در چاپ شده بود، با بریدن اطرافش به شكل قابل چاپ دربیاوریم و در قطع 4×3 چاپ كنیم. با وجود دلیلی كه خودش برای این پرهیز عنوان می كرد، حتی اگر آن را خیلی سرراست به پرهیز زنی تعبیر كنیم كه در جوانی چنان تصویری از خود در ذهنها ثبت كرده كه اینك در میانسالی و آستانة سنی كه بنا بر عرف «سن پیری» شناخته می شود نمی خواهد آن تصویر را مخدوش كند، به هرحال نتیجه اش افزودن به غلظت همان ابهام بود. روز پنجشنبه 27 فروردین در تالار بتهوون خانة هنرمندان ایران، كه مراسم یادبود ژاله كاظمی به همت جمشید گرگین (و با استقبال و ازدحام قابل پیش بینی علاقه مندان) برگزار شد، در دو طرف صحنه دو زن سراپا سفیدپوش با دستكش و سرپوش و روبندة سفید، همچون دو شمایل سرتاپا سفید ایستاده بودند كه در نگاه اول كاملاً بی حركت و مجسمه وار به نظر می رسیدند؛ اما بعد معلوم می شد كه با مكثهای طولانی، حركتهایی بسیار بسیار آرام به سرها و دستان خود می دادند. این دو شمایل شبحگون شاید كنایه ای از حضور روح آن بانوی پركشیده در آن جمع بود و كنایه ای از زنده بودنش. نمی دانم هدف طراح این ایده دقیقاً چه بوده اما برای من، این شمایلهای سراپا سفید بی چهره نشانه ای از همان رازورزی ژاله كاظمی بود كه پس از خاموشی اش نیز ـ شاید ناخودآگاه ـ چنین تداوم یافت؛ بخصوص پنهان بودن این چهره ها یادآور رخ پنهان كردن رازآمیز این سالهایش بود. ژاله كاظمی در دوازده فروردین 1322 در تهران متولد شد و در دوازده فروردین 1383 درگذشت. آیا در این تقارن هم رازی بود؟ آنها كه سر در كشف رمز نشانه ها و صور فلكی و معنای روزها و ماهها و سالها و مفهوم تقارن و تركیب این نشانه ها با یكدیگر دارند، قطعاً معنایی برای این تقارن می شناسند یا می سازند. اما حتی من كه سر در این چیزها ندارم، و علاقه و اعتقادی هم، تصور می كنم رازی در این تقارن هست كه از آن سردرنمی آورم و ابزار و دانش كشفش را هم ندارم. اما این هم برایم تداوم همان احساسی است كه از سی چهل سال پیش با شنیدن صدایش، تماشای برنامه هایش، دیدن آثارش، و انزوای این بیست و چند سالش داشته ام: یك زن غیرمتعارف، دور از دسترس، و البته آمیخته با راز. آخر مگر آدمی با آن پیشینه و كارنامه و مشخصات، كه درست در سالروز تولدش می میرد، می تواند آدمی معمولی باشد؟ ژاله كاظمی سالهایی از كودكی و نوجوانی را در آبادان گذراند. مادرش گیلك و پدرش اهل قفقاز بود. برادرش هوشنگ در سالهای آغاز رواج دوبلة فیلم در ایران وارد این حرفه شده بود و خودش در تئاترها و برنامه های نمایشی مدرسه فعال بود. اندكی پس از آنكه در سال 1337 به تهران نقل مكان كردند، روزی برادر بزرگ دست خواهر نوجوانش را گرفت و او را به استودیو شهاب برد كه از فعالترین استودیوهای (1954، هلموت كوتنر) با شركت ماریا شل و برنهارد ویكی در دست دوبله بود و عطاالله كاملی، كه مدیریت دوبلاژ را بر عهده داشت، از ژاله كاظمی خواست با گفتن یك جمله به جای یك زن زندانبان، كار دوبله را آغاز كند: «فیلم را پخش كردند و تا او آمد جمله اش را بگوید رد شده بود. دوباره فیلم را برگرداندند اول صحنه. آن زمان فیلمهای 35 میلیمتری را قسمت قسمت می كردند و می گذاشتند توی آپارات. مثل حالا ویدئو نبود كه حتی یك كلمه و یك جمله را بشود توی یك صحنه تصحیح كرد. باید یك سكانس ده دقیقه ای یا یك ربعی را پشت سرهم و یكضرب دوبله می كردند. در آن صحنه همة گویندگان یكی دو صفحه دیالوگ طولانی و سخت داشتند و دخترك فقط یك جملة "از اینجا برید بیرون" را باید می گفت. این قسمت از فیلم بارها و بارها پخش شد و او هرگز نتوانست آن جمله را بگوید. نه توانست به موقع بگوید، نه توانست مطابق حركت لبهای بازیگر بگوید، نه با صدای درست گفت و نه با اجرای درست. گوینده های قدیمی هم كه دیدند تمرینها دارد طولانی می شود، به بهانة استراحت اتاق را ترك كردند، چون حوصله شان سر رفته بود و به قول معروف جوش آورده بودند. دخترك تنها ماند، باز فیلم نمایش داده شد و باز او نتوانست بگوید. بالاخره عاصی شد و زد زیر گریه. اعتمادبه نفسش نابود شده بود، اولین برخوردش با كار اجتماعی یك شكست بود و احتمالاً در آن لحظه داشت از شدت حقارت و سرشكستگی سرنگون می شد. از آن اتاق تنگ و تاریك آمد به اتاق انتظار و با همان موهای بافته و كتانی های سفیدش گریان فریاد زد: "من هرگز نمی تونم گویندة فیلم بشم! "»1 و ژاله كاظمی آن روز نتوانست وارد دنیای دوبلاژ شود: «دخترك یك ماه بیقرار و بیتاب شد و شبها بی اطلاع اهل خانه بیدار می ماند و فكر می كرد و گریه می كرد. ضربه آنقدر برایش مهلك بود كه غذای درست و حسابی هم نمی توانست بخورد و مدام ناآرام و بیقرار بود. این دوره، انگار باعث استحاله و پختگی او شد، چون یك ماه بعد، به برادرش التماس كرد كه او را دوباره به استودیوی دوبله ببرد و گرچه برادرش قبول نمی كرد، اما به هرحال دخترك موفق شد او را راضی كند. دختر روزها را خالی گذاشته بود تا كار كند و شبها می رفت مدرسة خزائلی و درس می خواند. هوشنگ این بار او را به استودیوی دی سی آی (DCI) برد كه در كوچة ملی خیابان لاله زار بود.» در دست دوبله بود و اتفاقاً گویندة نقش پرنسس هفتادساله نیامده بود: «مانده بودند كه چه كنند. دخترك شروع كرد با برادرش پچ پچ كردن كه "تو رو خدا بگو این رل رو من بگم." این نقش دو سه صفحه دیالوگ داشت و برادر به هیچ وجه راضی نمی شد. دخترك گفت لااقل حالا كه گوینده شان نیامده و كسی را هم پیدا نكرده اند، بگذارند من آن را تمرین كنم. بالاخره این اجازه به او داده شد و دو صفحه دیالوگ مفصل جلویش گذاشتند. دخترك صداسازی كرد و جای پیرزنی هفتادساله حرف زد، طوری كه همه و حتی خودش متعجب شده بودند. شش ماه بعد دخترك نقش اول گوی دوبله شده بود. و بعدها به جای بازیگران بزرگی مثل ... و سوفیا لورن در همة فیلمهایش صحبت كرد.» در هجده سالگی سفری به رم كرد، جایی كه دوبلة حرفهای فیلم به زبان فارسی توسط عده ای از ایرانیان مقیم ایتالیا از اوایل دهة 1330 آغاز شده بود. ژاله كاظمی طی شش ماه اقامت در آنجا، در كنار نام آورانی مانند منوچهر زمانی، الكس آقابابیان، نصرت كریمی، مرحوم حسین سرشار و كامران در زمینة دوبله فعالیت كرد و تجربه اندوخت. در دهة 1340، كه دوران طلایی دوبله در ایران خوانده می شود، بر قلة این حرفه ایستاد و معتبرترین زن گویندة فیلم و یكی از چند دوبلور درجة اول بود كه علاوه بر گویندگی، در زمینة مدیریت دوبلاژ هم فعالیت می كرد. ژاله كاظمی همزمان با كار به تحصیل هم ادامه داد؛ از دانشگاه ملی در رشتة علوم سیاسی لیسانس گرفت و از دانشگاه كالیفرنیای جنوبی (با بورس تلویزیون) فوق لیسانس تعلیم و تربیت: «علوم سیاسی را شبانه می خواندم و با كمال تعجب شاگرد اول شدم. تحصیل در رشتة علوم سیاسی اشتباه بود. فكر می كردم رشتة جذاب و شیرینی است اما در سال دوم متوجه شدم كه لااقل من برای این رشته ساخته نشده ام. به نظرم سیاست یك بازی ماهرانه و البته گاهی هولناك است، و من این بازی را دوست نداشتم.» صدای كاظمی بر لبان بزرگترین ستاره های سینمای جهان آمد و در فیلمهای ایرانی نیز به جای بازیگران مشهوری صحبت كرد. صدای مخملی و آرامبخش او، وقار و اعتمادبه نفسی را تداعی می كرد كه درعین حال سرشار از احساس بود. او معمولاً صداسازی نمی كرد و افزودن چاشنیهای اندك به همان صدای همیشگی اش، هم بر چهرة سوفیا لورن می نشست، هم الیزابت تیلر، هم جولی اندروز. بااین حال یكی از شاهكارهای او دوبلة الیزابت تیلر در فیلم (1966، مایك نیكولز) در نقش زنی عصبی و پرخاشگر و الكلی بود. یك درام پرتنش خانوادگی كه تیلر و ریچارد برتن، در زمانی كه هنوز زن و شوهر بودند، شاید یك موقعیت شخصی را به نمایش می گذاشتند. ژاله كاظمی زمانی كه پرخاش می كرد و فریاد می زد، اقتدار و اعتمادبه نفس و تحكم بیمارگونة نقش را بازتاب می داد و هنگامی كه آرام حرف می زد، با درك درست نقش، لحنی پركنایه و نیشدار داشت. در دوبلة جاودانة فیلم (1965، رابرت وایز) هم به جای جولی اندروز سنگ تمام گذاشت و متناسب با فضای عمومی فیلم، شیرین و دوست داشتنی و دلپذیر بود. وقتی ماریای خیس شده در برابر اعتراضهای كاپیتان فون تراپ با او بگومگو می كند، شیرینی نقش را با قاطعیت می آمیزد و هنگامی كه پس از ترك موقت خانة كاپیتان، در اوج ناامیدی بچه ها بازمی گردد و بچه ها شادمانه با او همسرایی می كنند، آه كشدار ژاله كاظمی، پس از دهها بار تماشای فیلم، هنوز تنم را می لرزاند. گویندگی های ژاله كاظمی در كنار دوبله های مهین كسمایی به جای آدری هپبرن، مرحوم تاجی احمدی به جای جین فاندا و ناتالی وود، رفعت هاشمپور به جای سوزان هیوارد و اینگرید برگمن، و برخی از دوبله های شهلا ناظریان، نیكو خردمند، فهیمه راستكار و... جزو بهترین هنرنمایی های زنان دوبلور ایرانی است. ژاله كاظمی از سال 1348 كار در تلویزیون را هم آغاز كرد و مشهورترین برنامه ای كه بود كه به معرفی برنامه ها و گفت وگو با برنامه سازان می پرداخت: هم به كارهایم اضافه شد. چند سالی با تهیه كننده كار كردم و بعد خودم تهیه كنندة كارهایم شدم. از آن به بعد، هم تهیه كننده و هم مجری بودم. تا اینكه سازمان تصمیم گرفت مسئولیتهای بیشتری به من بدهد. در سالهای آخر مدیر اجرایی سیزده برنامة تلویزیونی بودم كه از شبكة یك پخش میشد. در واقع، مدیر گروه اجتماعی شبكة یك بودم كه هر ماه سیزده برنامه تولید میكرد صدای زیبای ژاله كاظمی و شركت او با آن چهرة دلپذیرش در دوبلة بسیاری از فیلمهای ایرانی، همراه با شهرتی كه از طریق برنامه های تلویزیونی به دست آورده بود، باعث شد بارها با پیشنهادهایی برای بازی در فیلم روبه رو شود؛ اما او كه زنی كمال طلب و نخبه گرا بود، در برابر این پیشنهادها مقاومت كرد ضمن آنكه: «مادرم هیچوقت اجازه نداد. می گفت: یا بازیگری سینما یا من! یك بار هم (بهمن فرمان آرا) را پذیرفته بودم تا فخرالنسا را بازی كنم، شب كه به خانه آمدم، مادرم چمدانهایش را بسته بود. البته از اینكه بازی نكردم پشیمان هم نیستم، چون فكر میكنم لااقل در آن زمان مادرم درست فكر می كرد. با را در سال 1355 كه هرگز پخش نشد با داریوش مهرجویی كار كردم. گروهی بودیم كه به قلعه صعود كردیم و كار هم كاملاً بداهه سازی بود. من در فیلم به جای خودم بودم اما آنجایی كه به داستان می پرداختند، من نقش مادر حسن صباح را بازی می كردم. هنوز هم دوستانی كه دركار سینما هستند هرازگاهی به یاد من می افتند و از سر لطف مرا دعوت به بازی می كنند.» ژاله كاظمی در سالهای نوجوانی، سه سال هم نقاشی می كرد اما بعدها به دلیل مشغلة فراوان، نقاشی را رها كرد تا اینكه پس از انقلاب، بار دیگر نقاشی را از سر گرفت. او كه در سالهای پس از انقلاب، بیشتر ساكن امریكا بود، در سال 1362 نخستین نمایشگاه آثارش را برگزار كرد و از آن پس آثارش در چندین نمایشگاه گروهی و انفرادی در ایران و امریكا به نمایش در مقاله ای با عنوان "تعویض اسبها" نوشت آدمی كه گویندة فیلم و مجری تلویزیون بوده حالا رنگ و بو و عطر صدایش را به بوم نقاشی منتقل كرده است.» نامهربانی با اهل دوبله در این سالها شامل ژاله كاظمی هم شد؛ به علاوه كه او، به عنوان یكی از چهره های شاخص و محبوب تلویزیون پیش از انقلاب، در سیمای جمهوری اسلامی ایران هم جایی نداشت. جدا از وجه سیاسی این طرد و انزوا، همچون سایر عرصه ها، او هم مانند عده ای دیگر از همكارانش، با دو دهه موفقیت، مورد حسد برخی از كوتولـه های اهل حرفه نیز بود و خیلی ها خوش می داشتند برای مهیا شدن میدان، آدمهای درجه یك طرد و منزوی شوند. ژاله كاظمی با روحیه ای كه داشت، این فضا را تاب نمی آورد و حتی زمانهایی كه در وطن بود، خود را با بوم و رنگ مشغول می كرد. البته با عوض شدن فضا در دوره هایی، جسته وگریخته در خارج از تلویزیون به گویندگی می پرداخت كه البته برخی از این آثار برای پخش در تلویزیون بود. گفتار متن برخی از برنامه ها دربارة سینما را می خواند؛ گویندة چند آنونس و تیزر و فیلم مستند بود؛ تا پیش از رواج صدابرداری سر صحنه، در چند فیلم به جای بازیگران ایرانی (از جمله فریماه فرجامی و هما روستا) حرف زد و البته در دوبلة چند فیلم و سریال خارجی هم شركت كرد. ولی موارد حضورش به عنوان مدیر دوبلاژ در این سالها اندك، و آخرینشان همین مدیریت دوبلاژ و گویندگی بود. در مورد اینكه آیا ژاله كاظمی از بیماری مرگبارش خبر داشته یا نه، چیزهای متناقضی شنیده ام. اما اگر هم خبردار شده باشد، در همین هفته های آخر بوده. زنی چون او حیف بود كه مدت طولانی بستری و زمینگیر باشد و شاهد نگاههای ترحم انگیز و حسرتخوار عیادت كنندگان. حسرتی هم اگر هست، كه هست و مداوم هم هست، یك بار با این شوك بیشتر زیبندة اوست.س ژاله کاظمی ژاله کاظمی در آغاز دوران گویندگی زادروز ۱۳ فروردین ۱۳۲۲ ۱ آوریل ۱۹۴۴ ایران، تهران درگذشت ۱۲ فروردین ۱۳۸۳ ۱ آوریل ۲۰۰۴ میلادی (۶۰ سال) ویرجینیا، حومه واشینگتن دی.سی علت مرگ سرطان لوزالمعده ملیت ایرانی نام‌های دیگر ژاله کاظمی گوهری تحصیلات لیسانس علوم سیاسی فوق لیسانس تعلیم و تربیت کودک از دانشگاه از ایران از آمریکا پیشه نقاش گوینده و دوبلور همسر ایرج گرگین تا ۱۳۴۵ بیژن الهی ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۹ فرزندان افشین گرگین ژاله کاظمی (زاده ۱۳ فروردین ۱۳۲۲ تهران - درگذشت ۱۲ فروردین ۱۳۸۳ حومه واشینگتن دی.سی)، نقاش، گوینده، مجری تلویزیونی و دوبلور ایرانی. زندگی ژاله کاظمی در دوازدهم فروردین ۱۳۲۲ در خانواده‌ای فرهنگی در تهران با نام اصلی زهرا متولد شد. پدر و مادرش (نساء و عباس) زمانی که ژاله نه ساله بود از هم جدا شدند و ژاله در ده سالگی باید در کنار برادر بزرگش (کشواد) که در آبادان کارمند شرکت نفت بود زندگی می کرد. سالهایی از کودکی و نوجوانی را در آبادان گذراند. از همان دوران نوجوانی در برنامه‌های تئاتر و شعر و ادب رادیو محلیآبادان شرکت می‌کرد. ژاله کاظمی در سال ۱۳۳۷ به همراه خانواده به تهران نقل مکان کرد. او که برادر دیگرش هوشنگ کاظمی بعنوان دوبلور فعال در رادیو مشغول بکار بود، به فعالیت در عرصه گویندگی گرایش پیدا کرد و گویندگی و دوبلاژ را به شکل حرفه‌ای آغاز کرد. در هجده سالگی سفری به رم کرد، جایی که دوبله فیلم به زبان فارسی توسط عده‌ای از ایرانیان مقیم ایتالیا از اوایل دهه ۱۳۳۰ آغاز شده بود. ژاله کاظمی طی شش ماه‌اقامت در آنجا، در کنار پیشگامان دوبله مانند منوچهر زمانی، نصرت کریمی و حسین سرشار در زمینه دوبله فعالیت کرد و تجربه‌اندوخت. در دهه ۱۳۴۰، که دوران طلایی دوبله در ایران خوانده می‌شود، بر قله این حرفه ایستاد و معتبرترین زن گوینده فیلم و یکی از چند دوبلور درجه‌اول بود که علاوه بر گویندگی، در زمینه مدیریت دوبلاژ هم فعالیت می‌کرد. ژاله کاظمی همزمان با کار به تحصیل هم ادامه داد. از دانشگاه ملی در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت، و از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی (با بورس تلویزیون) فوق لیسانس تعلیم و تربیت گرفت. او همچنین در کنار گویندگی و دوبلاژ، کار اجرای تلویزیونی را نیز تجربه کرد. معروف ترین برنامه تلویزیونی وی شما و تلویزیون نام داشت که در سال‌های بعد از انقلاب با نام شما و سیما ادامه یافت. ژاله کاظمی بعدها در برنامه‌های ادبیات امروز و ادبیات جهان و ادبیات کلاسیک و مجله‌های تصویر زمان و مجله هنر این کار را دنبال کرد. در سال‌های آخر فعالیت خود در تلویزیون، تهیه‌کننده و مدیر اجرایی چندین برنامه تلویزیونی بود. فعالیت‌های پس از انقلاب پس از انقلاب اسلامی، ژاله کاظمی به عنوان یکی از چهره‌های شاخص و محبوب تلویزیون پیش از انقلاب، در سیمای جمهوری اسلامی ایران جایی نداشت. بعدها با عوض شدن فضا در دوره‌هایی، جسته و گریخته در خارج از تلویزیون به گویندگی پرداخت . برخی از این آثار برای پخش در تلویزیون بود. گفتار متن برخی از برنامه‌ها در باره سینما را می‌خواند، گوینده چند فیلم مستند بود، و در چند فیلم به جای بازیگران ایرانی حرف زد و در دوبله چند فیلم و سریال خارجی هم شرکت کرد. در پی موفقیت نمایش نسخه زیرنویس‌دار فیلم دیگران (آلخاندرو آمنابار) در سینماهای تهران، در دوبله فارسی این فیلم به جای نیکول کیدمن حرف زد. آخرین بار با صدای آرامبخش خود در فیلم «ساعت‌ها» به جای نیکول کیدمن صحبت کرد. نقاشی ژاله کاظمی در سال‌های پس از انقلاب، بار دیگر نقاشی را از سر گرفت. او که در آن سالها بیشتر در آمریکا ساکن بود، در سال ۱۳۶۲ نخستین نمایشگاه آثارش را برگزار کرد و از آن پس آثارش در چندین نمایشگاه گروهی و انفرادی در ایران و آمریکا به نمایش در آمد. اولین نمایشگاه نقاشی او در واشنگتن با استقبال منتقدان و بازدیدکنندگان روبرو شد و روزنامه واشنگتن پست در مقاله‌ای با عنوان «تعویض اسب‌ها» (Changing Horses) نوشت: آدمی که گوینده فیلم و مجری تلویزیون بوده حالا رنگ و بو و عطر صدایش را به بوم نقاشی منتقل کرده‌است.» درگذشت ژاله کاظمی هنرمند برجسته و صاحب نام دوبلاژ در ۱۲ فروردین ۱۳۸۳ پس از سالها جدال با بیماری سرطان در ۶۱ سالگی در واشینگتن دی.سی درگذشت. فعالیت‌ها تعدادی از فیلم هائی که در آنها صحبت کرده‌است : ردیف نام بازیگر نام فیلم ۱ اینگرید برگمن زنگ‌ها برای که بصدا در می‌آیند ۲ چراغ گاز ۳ طلسم شده ۴ ژاندارک ۵ استرومبولی ۶ لنا و مردانش ۷ آناستازیا ۸ جولی اندروز اشکها و لبخندها ۹ جنیفر جونز ۱۰ بیگانگان ۱۱ وداع با اسلحه ۱۲ روبی جنتری ۱۳ عشق چیز باشکوهی است ۱۴ الیزابت تایلور مکانی در آفتاب ۱۵ ایوانهو ۱۶ گربه روی شیروانی داغ ۱۷ مرغ دریائی ۱۸ دکتر فاستوس ۱۹ پرنده آبی ۲۰ باترفیلد ۸ ۲۱ چه کسی از ویرجینیاوولف می‌ترسد ۲۲ فی داناوی بزرگمرد کوچک ۲۳ محله چینی‌ها ۲۴ خشن‌های اوکلاهما ۲۵ شبکه ۲۶ سفر نفرین شدگان ۲۷ ماجرای تامس کراون ۲۸ سوفیا لورن آتیلا ۲۹ افسانه گمشدگان ۳۰ دو زن ۳۱ ال سید ۳۲ عملیات کراسبو ۳۳ گل آفتاب گردان ۳۴ گذرگاه کاساندرا ۳۵ در ناپل شروع شد ۳۶ ویویان لی اتوبوسی بنام هوس ۳۷ الی مک گرا گریز (این فرار مرگبار) ۳۸ شرلی مک لین ایرما خوشگله ۳۹ نیکول کیدمن دیگران ۴۰ ساعت‌ها ۴۱ جووان وودوارد تابستان گرم و طولانی ۴۲ سه چهره ایو ۴۳ نگاهی از تراس ۴۴ میا فارو گتسبی بزرگ ۴۵ جولی کریستی دکتر ژیواگو داستان دوبلور شدن ژاله کاظمی به روایت خودش درست یادم نیست که اواخر پاییز یا اوایل زمستان 1337 بود. دختر 15 ساله ای با موهای بلند بافته شده با روبان و کفش کتانی سفید هیجان زده اما با ظاهری آرام همراه برادرش شد تا در خیابان هدایت به استودیو شهاب بروند. این استودیو در آن زمان بسیار فعال و پرکار بود و فیلم های همه کشورها را به فارسی بر می گرداند. این دختر کلاس نهمش را تمام کرده بود و تازه در مدرسه شبانه کلاس دهم را شروع کرده بود. چون مجبور بود حتما در آمدی داشته باشد باید کار می کرد. او از خانواده مرفهی نبود پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و زندگی اش باید به نحوی اداره می شد. هوشنگ کاظمی برادر این دختر در کار دوبلاژ بود.البته آن زمان گوینده بود اما بعدها مدیر دوبلاژ شد. او گوینده ثابت پری میسون و سریال های معروف تلویزیونی بود. به هر حال برادرش او را به استودیو شهاب برد. آن روز آقای عطااله کاملی در این استودیو مدیر دوبلاژ بود. دختر وارد اتاق تنگ و تاریکی شد و به سختی عده ای را دید که آنجا نشسته اند و بعدا فهمید که آدم های مهمی مثل مهین کسمایی سعید شرافت (که حالا زیر خاک خفته) و مهین معاون زاده (که حالا دیگر در ایران نیست) آن جا مشغول دوبله فیلمی هستند که احتمالا پل خونین یا آخرین پل نام داشت و مهین کسمایی هم به جای ماریا شل صحبت می کرد. دخترک مات و حیران مانده بود و برادرش با آب و تاب شروع کرد درباره خواهرش صحبت کردن و البته هبچ دروغ هم نمی گفت: خواهر من تجربه های زیادی در تئاتر مدرسه دارد و در جشن های مدرسه آواز می خواند. دختر با خجالت اما هیجان زیادی به حرف های برادرش گوش می داد و لحظه هایی در برابرش رژه می رفتند که او با ساز هم شاگردی هایش در مدرسه آواز می خواند و نمایش های زیادی هم اجرا کرده بودند. البته این مال دوره ای بود که دخترک به خاطر شغل یکی دیگر از برادرهایش که کارمند شرکت نفت بود در آبادان زندگی می کرد. پس از صحبت های برادر همه با خوشرویی و مهربانی از دخترک استقبال کردند و به قول معروف او به دوبله خوش آمده بود! آقای کاملی جمله ای به او دادند تا در صحنه بعدی فیلم به جای یک زندان بان بگوید (از اینجا برید بیرون). او هم با تکیه بر تجربه های تئاتر و آوازهای مدرسه با اعتماد به نفس بسیار جمله را گرفت و نشست میان گویندگانی که هر کدام بتی بودند. فیلم را پخش کردند و تا او آمد جمله اش را بگوید رد شده بود. دوباره فیلم را برگرداندند اول صحنه. آن زمان فیلم های 35 میلی متری را قسمت قسمت می کردند و می گذاشتند توی آپارات. مثل حالا ویدیو نبود که حتی یک کلمه و یک جمله را بشود توی صحنه تصحیح کرد. باید یک سکانس ده دقیقه ای یا یک ربعی را پشت سر هم یک ضرب دوبله می کردند. در آن صحنه همه گویندگان یکی دو صفحه دیالوگ طولانی و سخت داشتند و دخترک فقط یک جمله (از اینجا برید بیرون) را باید می گفت. این قسمت از فیلم بارها و بارها پخش شد و او هرگز نتوانست آن جمله را بگوید. نه توانست درست بگوید نه توانست مطابق حرکت لب های بازیگر بگوید. نه با صدای درست گفت نه با اجرای درست. گوینده های قدیمی هم که دیدند تمرین دارد طولانی می شود به بهانه استراحت اتاق را ترک کردند چون حوصله اشان سر رفته بود و به قول معروف جوش آورده بودند. دخترک تنها ماند باز فیلم نمایش داده شد و باز او نتوانست بگوید. بالاخره عاصی شد و زد زیر گریه. اعتماد به نفسش نابود شده بود. اولین برخوردش با کار اجتماعی یک شکست بود و احتمالا در آن لحظه داشت از شدت حقارت و سرشکستگی سرنگون می شد. از آن اتاق تنگ و تاریک آمد به اتاق انتظار و با همان مو های بافته و کتانی های سفیدش فریاد زد (من هرگز نمی تونم گوینده فیلم بشم) با برادرش به خانه رفت و در حالی که زار می زد برادرش هم مدام سرزنشش می کرد که تو آبروی مرا بردی. پس از آن دخترک یک ماه بی قرار و بی تاب شد و شب ها بی اطلاع اهل خانه بیدار می ماند و فکر می کرد و گریه می کرد. ضربه آن قدر برایش مهلک بود که غذای درست و حسابی هم نمی توانست بخورد و مدام نا آرام و بی قرار بود. این دوره انگار باعث استحاله و پختگی او شد چون یک ماه بعد به برادرش التماس کرد که او را دوباره به استودیو دوبله ببرد و گرچه برادرش قبول نمی کرد اما به هر حال دخترک موفق شد او را راضی کند. دختر روزها را خالی گذاشته بود تا کار کند و شب ها می رفت مدرسه خزائلی و درس می خواند. هوشنگ این بار او را به استودیوی دی سی آی DCI برد که در کوچه ملی خیابان لاله زار بود. در این کوچه تعدادی سینما با چند کافه وجود داشت و او مجبور بود زیک زاک راه برود که از روی ادرار مشتریان شب قبل کافه رد نشود تا کفش های سفیدش کثیف نشود. استودیو هم اتاق کوچکی بود که تعداد زیادی آدم اعم از گوینده واقوامشان که برای تماشای کار آمده بودند آن جا نشسته بودند. داشتند فیلم مهمانی قیصر را دوبله می کردند و مدیر دوبلاژش آقایی بود به اسم تقوی که شغل اصلیش تجارت برنج بود و کارش در دوبله دیری نپایید. یکی از گویندگان که قرار بود به جای پرنسس هفتاد ساله ای حرف بزند مریض شده بود و نیامده بود. فیلم هم باید زودتر دوبله و اکران می شد. مانده بودند که چه کنند دخترک شروع کرد با برادرش پچ پچ کردن که (تو رو خدا بگو این رل را من بگویم) این نقش دو سه صفحه دیالوگ داشت ودیگر مسئله یک خط و (از این جا برید بیرون) نبود. برادر به هیچ وجه راضی نمی شد. دخترک گفت لااقل حالا که گوینده شان نیامده و کسی را هم پیدا نکرده اند بگذارند من آن را تمرین کنم. بالاخره این اجازه به او داده شد و دو صفحه دیالوگ مفصل جلویش گذاشتند. دخترک صدا سازی کرد و جای پیرزنی هفتاد ساله حرف زد طوری که همه و حتی خودش متعجب شده بودند. شش ماه بعد دخترک نقش اول گوی دوبله شده بود. و بعد ها به جای بازیگران بزرگی مثل الیزابت تیلر در چه کسی از ویرحینیا وولف می ترسد و گربه روی شیروانی داغ مونیکا ویتی در کسوف و شب میا فارو در گتسبی بزرگ ویون لی در اتوبوسی به نام هوس جولی کریستی در دکتر ژیواگو جولی اندروز در اشک ها و لبخند ها و سوفیا لورن در همه فیلم هایش صحبت کرد. من هنوز هم گرفتار آن دختر بچه ام. هنوز هم وقتی پشت میز می نشینم مخصوصا اگر نقش ها خیلی مهم و سخت باشند مثل آن دختر بجه فکر می کنم که کار بلد نیستم. من خودم، خود را تبعید می کنم:خداحافظی ابدی ژاله کاظمی فقط سالها بعد بود که فهمیدم اولین باری که دیدم اش داشت یکی از بهترین دوره های زندگی اش را طی می کرد. طی این سالها هر بار که دیدم اش یا صحبتی با هم داشتیم حضورش همواره رایحه آن دیدار نخستین را برایم زنده کرد و حالا که خاموشی اختیارکرده نیز، ناخودآگاه طنین صدای آن دیدار نخست در ذهنم طنین اندازمی شود؛ دیداری که اگر آن سالها می دانستم به امروز، و این لحظه ختم می شود، با قاطعیت بگویم: از انجامش طفره می رفتم. بله طفره می رفتم زیرا ژاله به قول اسکات فیتزجرالد در "گتسبی بزرگ" «آخر سر درست از آب درآمد»بله! « درست از آب درآمد». او برخلاف همه آدمهایی که طی سالها بعد دیدم، همان چیزی بود که می گفت و ادعا می کرد و می خواست بشود. در او نشانی از بزدلی و ترس و محافظه کاری همه مردان و زنانی که بعد از او دور و بر خودم دیدم نبود. همانها که همه زندگی شان سرشار از گزافه گویی های آرمانگرایانه و عاشقانه است، اما وقتی نوبت «واقعیت» فرا می رسد جرأت انجام هیچ کاری را ندارند. بله! حالا پس از نزدیک به هفت سال باید اقرار کنم اگر چیزی از سرانجام آن دیدار نخست می دانستم از انجام اش طفره می رفتم. چرا که من هم گزافه گو و بزدل و ترسویی هستم مثل همه آنهای دیگری که ژاله در گفتگوی آخرمان بهم گفت از دست آنها تبعبد خودخواسته ای را اختیار کرده. و این واقعیت آنقدر برایم تکان دهنده است که اگر می توانستم همان هفت سال قبل، از مواجهه با آن شکوه بخصوص و استتثنایی، آن حساسیت تیزشده نسبت به نویدهای زندگی، و آن آمادگی رمانتیکی که نظیرش را تا به حال در هیچکس ندیده ام و به احتمال زیاد در آینده هم نخواهم دید، پرهیزمی کردم. ********* جواهری پرستیدنی که آن سالها تازه مدیر بخش انگلیسی شبک سحرشده بود -که هر چه دارم از اوست و امیدوارم تا ابد پاینده بماند- موجبات آشنایی من و ژاله را فراهم کرد: نادر شهپر راد. آن سالها من مجموعه ای درباره سینمای ایران برای آن شبکه می ساختم و راد پیشنهاد کرد از ژاله کاظمی دعوت کنم تا عهده دار مدیریت دوبلاژ فیلمهایی بشود که ما در آن مجموعه تلویزیونی از آنها صحبت می کردیم... و اینطور بود که ژاله کاظمی را دیدم؛ در آخرین دوره خوب زندگی اش. به نظرم این خودستایی مشمئزکننده ایست، اما فکرمی کنم من آخرین نفری بودم که ژاله او را شایسته راه دادن به درون زندگی اش –در محدوده ای که همواره خودش تعیین می کرد- دانست بله! من در زندگی پرفرازوفرود و عمیقاً اخلاقگرایانه ژاله نفر آخر بودم. نه اینکه ژاله زندگی شلوغی داشته باشد، که اتفاقاً در طول عمرش و در پرهیاهوترین دوره ها هم همیشه تنهابود؛ بلکه به این معنی که -درست یاغلط- من آخرین آدمی بودم که ژاله فکر کرد می تواند به او اعتماد کند. به نظرم البته این نکته تأسف باری است و نمی دانم گناه اش متوجه کیست اما ژاله پس از آن سالها هرگز به کسی اعتماد نکرد. علیرغم اینکه حتی خود من چندین بار، و البته به تلویح سعی کردم موجبات اطمینان بیشتری را میان او و دنیای اطرافش پدید بیاورم اما وقتی به پشت سرم نگاه می کردم متوجه می شدم من همچنان آخرین نفر این صف هستم. بله! هنوز هم در انتهای این صف هستم و ظاهراً تا ابد همین جا خواهم ماند. این برای من نکته ای نه آزاردهنده بلکه حتی آمیخته با تفاخراست. حالا پس ازمرگ اش هم، همچنان فکرمی کنم - آنطورکه اسکات فیتزجرالد درباره کشورش می نویسد- ژاله کاظمی تاریخ همه آرزوهاست، یک رویای انسانی؛ و اگرمن در انتهای این صف هم به ژاله کاظمی رسیده باشم، همان نیز برای خود جایی در صف پیشگامان است. **** «یادت باشد هر وقت خواستی درباره ژاله کاظمی چیزی بنویسی درباره سه هنری که او ادعا می کرد در وجودش هستند (دوبله، نقاشی، مجری گری) چیزی ننویسی. هنر بزرگ او را نمایان کن. هنری که در کمال شگفتی اتفاقاً همیشه از هر اشاره ای به آن طفره می رفت. بی پرده بگویم. ژاله کاظمی یک دوبلور درجه اول، یک مجری بی نظیر، و یک نقاش خوب بود. درست یا غلط همیشه به این سه هنر مباهات می کرد. در حالی که هنر اصلی او، والاترین و بزرگترین موهبتی که خدا به او داد چیز دیگری بود: زندگی اش.» یک توصیه خصوصی به نگارنده درباره ژاله کاظمی. در سال 1340 در18 سالگی ازدواج کرد. ازدواجی که بیش از شش ماه دوام نیاورد.همسر اولش که تحصیلکرده حقوق در فرانسه بود و از بستگان روح الله خالقی آهنگساز بزرگ، یکی از نامداران سینمای فارسی پیش از انقلاب بود. به دلائلی که به نظرم هرگز قابل قبول نیامد ژاله ابداً مایل نبود به نام همسر اول اش اشاره ای بشود. کمی مانده به مرگ اش باز بهم تأکید کرد «اگه خواستی از کسی اسم ببری به [...] اشاره ای نکن. بهش مفتخرنیستم.» ژاله کاظمی در آن سالها با یکی از سلاطین سینمای ایران ازدواج کرد و به نظرم –هر چند در مقام داوری در این مورد نباید شایسته باشم - تنها عشقی که در زندگی 61 ساله اش نثار او شد از جانب همین فیلمسازبود. «من در فیلمهای او جای فروزان و پوران شاپوری و... حرف می زدم. مادرم با این ازدواج مخالف بود اما [...] دست بردار نبود. هر استودیویی که می رفتم می آمد دنبالم و فقط نگاه ام می کرد.» بالاخره ژاله به این ازدواج تن داد. وارد یک زندگی رویایی شد. مثل همان سینما. یک زندگی با آشپز و ندیمه و نوکر. اما این ازدواج به دلائلی که نیاز به طرح آن نیست بیش از شش ماه دوام نیاورد. ژاله نه تنها مهریه، که جهیزیه اش را هم بخشید. چمدان اش را روح الله و دخترش گلنوش خالقی -که تا آخرین روزهای زندگی ژاله دوست او بود- بستند و ژاله برای ابد آن خانه را ترک کرد. «[...] سه ماه دنبالم بود. با چشمهای اشکبار.» حدود یک سال و نیم بعد ژاله کاظمی با ایرج گرگین قرار ازدواج گذاشت. سالهایی که تا مدیریت گرگین بر شبکه دوم تلویزیون فاصله بسیار داشت. او در «تهران نو» زندگی می کرد و عهده دارمخارج خانواده پدری اش نیزبود. «وقتی [...] شنید که قرار است من با گرگین ازدواج کنم. بهم تلفن زد و گریه کرد و گفت برگرد! خانه منتظر توست» اما ژاله هرگز به آن خانه برنگشت. سال 1342 ژاله با ایرج گرگین ازدواج کرد اما این ازدواج هم چندان دوامی نیاورد. سال 1345 در حالی که پسری به نام «افشین» ثمره این ازدواج بود، ژاله کاظمی از ایرج گرگین جدا شد. از همین سالهاست که دوران طلایی زندگی ژاله آغاز می شود. ازسویی اعتلاء در کار دوبله با نقش های طلایی، و همزمانی با دوران اعتلا گرفتن دوبله فارسی: الیزابت تیلورها: انعکاس در چشمان طلایی، چه کسی از ویرجینیاوولف می ترسد؟، هتل بین المللی. سوفیا لورن ها: عربسک، دو زن، دیروز، امروز، فردا. جولی کریستی ها:دکتر ژیواگو، دارلینگ، پتولیا، دور از اجتماع خشمگین. جووان وودواردها: تابستان گرمِ طولانی، نگاهی ازتراس، رقاصه استریپ تیز، راشل راشل و... از سوی دیگر از همین سالها حضور بسیارموفق ژاله در برنامه تلویزیونی «شما و تلویزیون» آغاز می شود. برنامه ای که بیش از ده سال ادامه دارد و در کنار آن ژاله اجراهای موفق دیگری را در برنامه های دیگری با موضوع ادبیات و هنرانجام می دهد. اما در تمام این سالها ژاله کاظمی همان زن «تنها»یی است که بود. البته او هرگز سعی نکرد از این احساس نوعی ژست روشنفکری بسازد، مثل برخی فیلمسازان زن این سالها تظاهر به افسردگی کند، یا به نوعی با رفتارش وانمود کند که جامعه اطراف اش او را درک نمی کند. نه! او بسیار قوی تر و مغرورتر از این بود که اجازه بدهد جامعه اطراف اش تصوری خلاف عرف رایج درباره اش داشته باشند. نه تنها در آن سالها بلکه حتی در چهار -پنج سال اخیر هم که او سخت ترین دوره زندگی اش را می گذراند، و به شدت آسیب پذیر شده بود هرگز و هرگز اجازه نداد کسی تصورآسیب پذیری او را حتی به مخیله راه دهد. برعکس همواره باشکوه و قدرتی که تنها می شد در وجود او پیدایش کرد، در برابر هر واکنشی که ممکن بود به، نه حتی ترحم که همدردی تلقی شود می ایستاد. فکرمی کنم ریشه این رفتار ژاله را باید در سالهای کودکی اش جستجوکرد. سالهایی که او از مادر- و نیز پدرش- دور افتاد و در کرانه ای دوردست در جنوب ایران یاد گرفت به هیچکس متکی نباشد و روی پای خودش بایستد. همین دوران مهم بود که کانون عاطفی او را در زندگی، مادرش قرار داد. مادری که تا پایان عمرش، همواره حضور بسیارموءثری در زندگی ژاله داشت: ژاله به خاطر مخالفت جدی او، در آخرین مرحله نقش فخرالنساء جوان در شازده احتجاب بهمن فرمان آرا را رد کرد. و نیز به خاطر او پس از یک دهه اقامت در امریکا به ایران بازگشت. او هرگز فریب زرق و برق و تجمل اطراف اش را نخورد و به هیچ چیزغیرمعنوی دل خوش نکرد. امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت، تنها با او مصاحبه می کرد و همینطور فرح پهلوی. جزو آن تعداد آدمهای بخصوصی بود که روز تولدش از دفتر نخست وزیر کوهی ارکیده برایش ارسال می کردند و کارت تبریکی که شخص هویدا امضایش کرده بود «تاریخ تولدم را از مدیرعامل وقت تلویزیون پرسیده بود». و نیز یکی از پانصد نفری بود که شب عید از دفتر نخست وزیری خاویار و شکلات فرانسوی برایش می آمد و باز با امضای شخص نخست وزیر. با این همه هیچ یک از اینها نتوانست تلخی و تنهایی را از وجود این زن بگیرد. چیزی که تا آخرین لحظه زندگی هم با او بود. نه! ژاله هیچ وقت رایحه «خوشبختی» را استشمام نکرد. پیش ازانقلاب برای ادامه تحصیلات به امریکا رفت و حدود یک دهه آنجا ماند. فوق لیسانس تعلیم و تربیت را گرفت و هرگز پیشنهاد همکاری با هیچ رادیوی خارج از ایران را نپذیرفت. مدتی در یک موزه به عنوان راهنما کارمی کرد. (وقتی به سارا برخورد با اشتیاق گفت در امریکا وقتی در موزه کار می کرده بجای «زهرا»، «سارا» خطاب اش می کرده اند. چون در عین حال که به نام واقعی اش نزدیک بوده، حسی ازیک نام آشنا را هم به آنها منتقل می کرده). درتمام سالهای اقامت در خارج پرپر می زد که به ایران برگردد. اما مادرش در ایران مانع می شد. «می گفت: اگه برگردی اینجا تکه تکه ات می کنند [؟!] اما یک روزتاب نیاوردم و به خودم گفتم هر چه بادا باد! و برگشتم ایران. هیچ کس نه جلویم را گرفت، نه چیزی ازم پرسید» در سال 1365 به ایران بازگشت. دوبله را با صحبت بجای شهلا میربختیار در سریال تلویزیونی پائیز صحرا از سرگرفت. همان وقتها آشنای دیرینه اش مسعود کیمیایی او را دید و صحبت و حرف انداخت از زندگی، و پیشنهاد که ژاله با یکی از دوستان قدیم او که می شناسدش و چنین و چنان است ازدواج کند. و به این ترتیب بود که در سال 1367 ژاله کاظمی برای سومین و آخرین مرتبه ازدواج کرد. مسعود کیمیایی به عنوان «شاهد» در مراسم عقد حضور داشت. در آن زمان ژاله کاظمی نمی توانست حدس بزند که -شاید برای اولین مرتبه در زندگی اش- وارد چه بازی تلخی شده. بله! ازدواج آخر ژاله تا سال 1379 ادامه داشت اما بازی تلخی که ژاله واردش شده عملاً سال 1375 تمام شده بود. ***** از مدتها پیش منتظر مرگ اش بودم. از یک سال پیش به طرز فزاینده ای این فکر در ذهنم ریشه دوانده بود که ژاله به زودی خواهد مرد. حتی جمله های ابتدای مطلبی را که با خودم قرار گذاشته بودم درباره اش بنویسم همواره در ذهنم مرورمی کردم. و چند ماه قبل نتوانستم جلوی خودم را بگیرم بهش گفتم که فکرمی کنم او به زودی خواهد مرد. بهم گفت «اگر امشب بمیرم از خدا ممنونم. چون هیچ چیز را برایم کم نگذاشت. بالاترین نقطه و پائین ترین نقطه» می گفت که آماده مرگ است اما من فکرمی کردم به طرزمعصومانه ای دروغ می گوید. و دروغ می گفت. با چنان شور و سرخوشی از واشنگتن بهم زنگ زد و خودش را آماده کرده بود برای زندگی جدید، که حماقت بود بشود درباره او به مرگ فکر کرد... برخلاف پرت و پلایی که روزنامه ها نوشتند که ژاله برای معالجه و مداوا به امریکا رفته باید با اطمینان بگویم که ژاله هیچ چیز از بیماری اش نمی دانست. او آدمی به شدت مقرراتی بود و در حیطه کاری، بسیار سختگیر. اما تودار نبود. دست کم با چند نفری که امین اش بودند اینطور بود. نه تنها آدم مورد اعتماد و اطمینان او در دوبله یعنی ابوالحسن تهـامـی نـژاد چـیــزی از بیمـاری ژالـه نمی دانسـت. بلـکه فـریـده مـحـمـدی (بانـو اعـلـم)، مـحـرم راز ژاله هم هیـچ اطلاعـی از ایـن موضـوع نداشــت. «شـهـلا» دوسـت قدیـمـی ژالـه که میزبان او در واشینگتن بود هم از بیماری ژاله بی اطلاع بود و احتمالاً مهمتر از همه اینکه قدیمی ترین و صمیمی ترین دوست ژاله، پنه لوپه کرافورد که ساکن میشیگان امریکاست هم از بیماری ژاله بی اطلاع بود.[1] بله! من با مرگ اندیشی همیشگی ام منتظرمرگ اش بودم در حالی که نه من، نه ژاله و نه هیچ یک از دوستان ژاله، هیچ کدام هیچ چیز از بیماری ژاله نمی دانستیم. تقریباً روی این کره خاکی همه از بیماری وخیم ژاله کاظمی بی اطلاع بودند. و این فرصتی بود تا بیماری در تن اش ریشه بدواند و در غیر قابل پیش بینی ترین روزها او را به ملاقات مرگ ببرد. ***** مجلات و روزنامه های خارج از کشور، ازدواج سوم ژاله را در سطح نسبتاً وسیعی بازتاب دادند. عنوانهایی مثل «ژاله کاظمی با [...] محقق و نویسنده ازدواج کرد» با تصاویری از ژاله که روبانی خوش رنگ به سر بسته بود و در کنار «استاد» در آن خانه «نود و نه جریبی ییلاق مانند» که «بر فراز تپه» زعفرانیه -حتماً مشرف بر پنج خیابان اصلی شمیران!- آرمیده بود مزین شده بودند. حتما ًژاله کاظمی ته دل اش احساس خوشبختی می کرد که از میان خیل زائران ادبی، توانسته بود از این «تپه» بالا برود و به زیارت «استاد» نائل شود. ژاله توانسته بود از حصار بلند آن خانه نفرین شده بالا برود، خانه ای که «دروازه اش به روی کمتر کسی گشوده شده است» شهریار بی بدیل عالم دوبله فارسی سید ابوالحسن تهامی نژاد که همواره فرد مورد اعتماد ژاله در دوبله بود، توانست از پس مهمی برای ژاله برآید. به شکلی که ژاله از او«حمایت» کند: تهامی که گوینده یک برنامه تلویزیونی درباره سینما بود، برای سفری به خارج از کشور می رفت. او از ژاله خواست در طول سفرش به جای او گویندگی متن این برنامه را عهده دار شود و ژاله پذیرفت چرا که در این شکل او از تهامی نژاد «حمایت» می کرد. و این چنین شد که ژاله با گویندگی این برنامه توانست بخشی از «فریاد»ش نسبت به جهان پیرامون را به گوش اطرافیان اش برساند. تهامی نژاد از سفر بازگشت اما با مناعت طبع استثنایی اش هرگز با ژاله تماس نگرفت. اندکی پس از بازگشت اش، ژاله از آمدن او خبردار شد و تماس گرفت تا تهامی نژاد به برنامه برگردد. اما شهریار هرگز زیر بار نرفت. و ژاله برنامه را ادامه داد. گذشت زمان ثابت کرد ژاله حق داشت که مصرعی از صائب تبریزی را «فلسفه کار و زندگی و حیات» قرار دهد: «چو رسی به طور سینا اَرِنی نگفته بگذر که نیارزد این تمنا به جواب لن ترینی»[7] چون اندک زمانی بعد، درست وقتی که برنامه با صدای ژاله جا افتاده بود، تهیه کننده برنامه با بلاهتی غیر قابل وصف و به شکلی غیر منتظره، همسرش را جایگزین ژاله نمود! اما آش آنقدر شور بود که صدای آشپز هم درآمد! کوتاه زمانی بعد بهش زنگ زدند و با توجیهاتی دوباره از او تقاضا کردند تا به برنامه بازگردد. ژاله مردد بود که چه واکنشی در برابر این فرودستی ریاکارانه از خودش نشان دهد. من بهش توصیه کردم حتما ًبه برنامه بازگردد چون تصورمی کردم به لحاظ روحی حضورش بهتر است. و ژاله به برنامه بازگشت. ... حالا که به گذشته ها نگاه می کنم به نظرم چه ساده لوح بودم که فکر می کردم مشکل ژاله کار یا زندگی خصوصی است. نه! او درگیر یک سرگردانی جبری شده بود. چیزی که «او» دقیقاً دریافته بودش و مکررا ًبه من گوشزدش می کرد و می خواست که به ژاله متذکر بشومش. اما من هیچ به ژاله نمی گفتم. گذشت زمان صحت حرفهای «او» را به شکل وحشتناکی ثابت کرد. چرا که دست کم این اواخرهمه چیز برای ژاله حل شده بود. هم مدیر واحد دوبلاژ رسماً از او دعوت کرده بود، هم ژاله گوینده ثابت یک برنامه تلویزیونی شده بود، هم اتفاقات خوبی در حوزه دوبله برایش افتاده بود که گویندگی به جای کتی جورادو در دوبله جدید ماجرای نیمروز و نیز مدیریت دوبلاژ فیلم ساعتها از جمله آنها قابل اشاره هستند. و هم پیشنهادات متنوعی در زمینه های کار پیش رویش داشت. (از تیزر تیلیغاتی تلویزیون سونی گرفته تا پیشنهاد مدیریت دوبلاژ آثار سینمایی مهم). در واقع همه چیز برای او حل شده بود. جهان پیرامون اش چه در حوزه کاری و چه در روابط اجتماعی خودش را آماده تکریم او کرده بود. اما ژاله بی قرار شده بود. ساحره بزرگی، سحری برایش ساخته بود که ژاله باطل السحرش را نمی دانست. ***** بله! در حالی که زندگی ژاله کاظمی در سالهای اخیر از بی سروصداترین دوره های زندگی اش بود، اما به طرزی استثنایی از کیفیتی رمز و راز گونه برخوردار بود که تنها گذشت زمان می تواند غبار ابهام را از آن بزداید. هنگامی که روزهای آخر درباره علی معلم از من پرسید حدس زدم تصمیم گرفته بخشی از پرده برداری از رازهای زندگی اش را به ما واگذار کند. البته این اواخر قرار بود من و علی معلم مصاحبه ای طولانی و مفصل با او داشته باشیم. ژاله شرایط اش در مورد عکسهایی که قرار بود از او گرفته شود را به من گفت و من بهش اطمینان خاطر دادم که مراقب اسطوره او هستیم. اما در آخرین لحظات بهانه ای تراشیدم و قرار مصاحبه را به «وقت دیگر» موکول کردم. «وقت»ی که حس می کردم زمانی نخواهد بود مگر هنگام مرگ ژاله. بله من مایل به این مصاحبه نبودم چون می خواستم اسطوره ژاله در زمان بهتری مطرح شود، زمانی که وقت ملاقات ژاله با مرگ بود... وقتی خواست دم آخر، پیش از رفتن اش مرا ببیند، فقط نمی خواست خداحافظی کند، بلکه از مـن خواســت حـالا کــه بـرخـلاف میـل اش و بـا دلـتـنـگـی و حـزن فـراوان ایـران را تـرک می کند، من قصه گوی دلتنگی و ملال و رنج او در سالهای آخر باشم و می خواست مطمئن شود علی معلم، همراه این روایت تلخ و پر رمز و راز هست. حتی عنوان مقاله را خودش انتخاب کرد: «من خودم، خود را تبعید می کنم» وقتی در گفتگوی تلفنی آخرش این جمله را تکرار کرد، دانستم اصرار دارد که همین عنوان این نوشته باشد. (عنوان موردعلاقه من عنوان دیگری بود: «سفری از دل فیلمفارسی به قلب عقده سالینجر»...از واشنگتن با شور و سرزندگی فراوان بهم زنگ زد و درباره این نوشته پرسید. گفتم که قرار است در شماره نوروز چاپ شود. اما اصلاً شروع به نوشتن نکردم! در ذهن ام بخش های مختلف نوشته را مرور می کردم اما دست به نوشتن نبردم! با مرگ اندیشی ذاتی ام منتظر مرگ اش بودم! ته دل ام حس می کردم که ژاله کاظمی خیلی زودتر از آنچه فکرش را می کنم خواهد مرد و آنگاه من بار سنگینی را که او نه تنها در این چهار سال و نیم اخیر، بلکه در تمام عمرش به دوش کشید، از دوشش برخواهم داشت. و درست زمانی که دست به نوشتن بردم خبر آمد که ژاله مرده! حالا او آسوده است، صلیب رنج از دوشش برداشته شده و من به یاد می آورم در آخرین گفتگوی تلفنی وقتی از واشنگتن با من تماس گرفت، پرسید خط کلی نوشته ام درباره چیست؟ بهش گفتم این که ژاله سه هنرمهم داشت: دوبله، مجری گری و نقاشی؛اما هنر بزرگ او، همان چیزی است که در طول زندگی اش همواره از اشاره به آن طفره رفت و نخواست صحبتی از آن بکند: زندگی اش! ژاله سکوت کرد. پشت خط، در آن سوی دنیا داشت گریه می کرد. گریه ای از سر شوق. می دانم از این پس هرگز با رنج نخواهد گریست؛ که اگر در هر جایی از عالم پروردگار گریه کند، گریه اش همواره با شوق خواهد بود. روان اش شاد.ارائه خدمات اینترنت درکافی نت نور

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به نام خدا: به وبلاگ کافینت نورخوش آمدیدامیدواریم که لحظات خوشی رادرکنارهم تاپان بازدید شماداشته باشیم خوشحالی ورضایت شما شرط اول واولویت کاری ماست.
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان آدرس kafinetnoor.LXB.ir .





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 90
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 98
بازدید ماه : 492
بازدید کل : 16746
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


. .http://zibasaz.net/?weburl=http://cafinetnoor=کافی%20نت%20نور در مورد ژاله کاظمی، بانوی دوبله ایران آثار غیرانتزاعی اش هم آمیخته با مهی رازآمیز بود.

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->


ادامه مطلب
تاريخ : <-PostDate-> | <-PostTime-> | نویسنده : <-PostAuthor-> |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.
 ....
فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
در مورد ژاله کاظمی، بانوی دوبله ایران آثار غیرانتزاعی اش هم آمیخته با مهی رازآمیز بود.
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->


ادامه مطلب
تاريخ : <-PostDate-> | <-PostTime-> | نویسنده : <-PostAuthor-> |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.
 در مورد ژاله کاظمی، بانوی دوبله ایران آثار غیرانتزاعی اش هم آمیخته با مهی رازآمیز بود.
<-PostContent->
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->

برچسب‌ها: <-TagName->


ادامه مطلب
.

تاريخ : <-PostDate-> | <-PostTime-> | نویسنده : <-PostAuthor-> |

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.
 در مورد ژاله کاظمی، بانوی دوبله ایران آثار غیرانتزاعی اش هم آمیخته با مهی رازآمیز بود.